89/4/19
2:33 ع
اقدامات و مواضع میرحسین موسوی در ماههای اخیر و موضع انفعال شدید او باعث شده تا حامیان سابق وی نیز نسبت به این اقدامات واکنش منفی نشان بدهند و او را مسخره کنند.
یک سایت ضدانقلاب که چند روز پیش، روند صدور بیانیه از سوی آقای موسوی را با یک کاریکاتور تمسخر کرده بود، در مطلبی با اشاره به برخی صحبتهای وی درباره تاسیس تلویزیون اختصاصی، این موضوع را مضحک نامیده است.
این سایت نوشته است: "به دنبال گمانه زنی درباره احتمال راه اندازی تلویزیون جنبش سبز، روابط عمومی این تلویزیون فهرست برنامههای خود را درهفت روزهفته به این شرح اعلام کرد:
1 بامداد: قرائت آخرین بیانیههای موسوی، کروبی و رهنورد
2 بامداد: موسوی درسالی که گذشت
3 بامداد: سریال تلویزیونی اصلاح طلبان: چگونه مردم را سرکار بگذاریم
4 بامداد : مجلس شعرخوانی در مدح موسوی و برو بکس
5 بامداد : فیلم سینمایی: چرا اصلاح طلب شدم؟
7 :بیانیه های درخواستی
10:منشور سبز درسالی که گذشت.
12 :برنامه کودک و نوجوان ویژه تمجید و تعریف از بانوی جنبش سبز زهرا رهنورد
13 :سریال تلویزیونی :دید و بازدید رهبران جنبش
14 موسیقی و تصویر:اجرای سرود محبوب روح منی موسوی .
15: بیانیههای درخواستی (تکرار) .
16 :نگاهی به آینده : پیش بینی روند بیانیه های احتمالی صادره در 30 سال آینده."
گفتنی است به دنبال بالا گرفتن اختلاف در میان حامیان میرحسین موسوی، روند پرخاشگری و فحاشی این سایتها به یکدیگر وارد فاز جدیدی شده است.
در همین رابطه بخوانید:
+ سرنوشت موسوی به دست اختاپوس آلمانی افتاد!
89/4/16
12:40 ع
با روزنامه خودش را باد زد
سبزیها را لای روزنامه پیچید
مادر سبزیها را گرفت من روزنامه را
درشت نوشته بودند: "وغف"
در مدرسه معلم گفت: وقف را درشت نوشتهاند، نه درست
پرسیدم: آقا اجازه وقف یعنی چی؟
پای تابلو نوشت: یعنی گندم دانشگاه آزاد به مجلس رسید
رضا گفت:
"آقا خواهر ما هم میره دانشگاه آزاد. دانشگاه دولتیام قبول شد ولی بابامون نذاشت بره، گفت باید همینجا درس بخونه، ولی، آقا خرجش خیلی سنگینه."
شاید به همین خطراست که کمر بابای رضا خم شده!
معلم از کلک مرغابی املا گفت و ما نوشتیم:
کلک مرغابیها همان طور که لاک پشت را پراند، دانشگاه آزاد را هم می پراند!
پرسیدم: آقا این دانشگاه آزاد مگه چیه؟
گفت: جایی که تا حالا آزاد بوده و از این به بعد خودمختار هم می شود
دوباره پرسیدم: خودمختار یعنی چی؟
معلم گفت: مرغابیها پراندن را خوب بلدند.
با رضا از مدرسه رفتیم نانوایی
خیابان، خیلی شلوغ بود
یک وانت سفید سبزی فروش تصادف کرده بود
چقدر شبیه وانت بابای رضا بود
جلو رفتیم
وانت بابای رضا بود
روزنامه از دستم افتاد، نانها از دست رضا
کلمهها یکی یکی خونی شد:
دور زدن قانون
مادامالعمر
وقف
مجلس
آزاد
...
مادرم سبزی را سر سفره گذاشت
سبزیها بوی خون بابای رضا را میداد....
پیام رسان